۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

رنج نامه مهدي همت فرزند حاج ابراهيم همت


تنگنايي چنين هرگز نديده ام
در جنگ همه ديده مي شوند. از گلوله هاي سربي تا سرداران جنگ. از سياستمداران پشت پرده تا فرماندهان عالي رتبه. از خاکريز و شيار و تنگه تا هواپيما و هم پيمانان سياسي و ديپلماتيک. اما بعد از جنگ بعضي ها اصلاً ديده نمي شوند يا کمتر ديده مي شوند. اين ناديده شدگان يا کمترديده شدگان سهمي کمتر از فرماندهان که حمله و دفاع را اداره مي کنند، ندارند. پيوندهاي عاطفي ميان اميران و سرداران با اينان فضايي مي آفريند که موضوع جنگ را متمايز مي کند. بعد از جنگ به نام خانواده شهدا خيلي ها خيلي کارها کردند. خيلي ها خيلي حرف ها زدند. خيلي ها هم به خاطر همين خيلي کارها و خيلي حرف ها به خيلي جاها رسيدند. يادم مي آيد در بحبوحه راي اعتماد به صادق محصولي وقتي حرف هاي فاطمه چهل اميراني (همسر حميد باکري) را چاپ کرديم، يکي از همين خيلي ها که خودشان را وارث تام و تمام جنگ و شهادت و رزمندگان مي داند بر ما خرده گرفت که ديگر سراغ خانواده شهدا نمي رويم. اين بار به بهانه هفته دفاع مقدس نه سراغ سرداران که پاي سخنان دو تن از ناديده شدگان جنگ نشسته ايم؛ مهدي همت فرزند سردار دلاور ايران زمين حاج محمدابراهيم همت و آسيه باکري فرزند شهيد حميد باکري. سخنان مهدي و آسيه تعديل شده است. همه آنچه را در سينه داشتند با ما هم نگفتند اما آنچه گفتند در توان محدود ما نبود. باشد آنان که شهدا را دستاويز يورش به ديگران مي کنند همين حرف ها را بشنوند شايد به خود آيند و به اين پرسش پاسخ بدهند؛ بعد از شهدا چه کرده اند؟فاطمه بيک پور-هنگام شهادت پدرتان چند سال تان بود؟27 ساله هستم و موقع شهادت پدر يک سال و چهار ماه داشتم.-در اين سال ها به عنوان فرزند شهيد همت حضوري ملموس نداشتيد. علت خاصي داشت؟در اين سال ها کار ما فقط خون دل خوردن بود. براي مثال لشگر 27 محمد رسول الله لشگري است که پدر من تاسيس کرد و نوک پيکان حمله کشور بود تا اواخر فرمانده سابق لشگر 27، هر سال مراسمي را براي شهيد همت برگزار مي کردند و هيچ گاه ما را که خانواده شهيد همت بوديم، دعوت نمي کردند. البته من از عملکرد ايشان چيز قشنگي به خاطر ندارم. من هميشه از اخبار مي شنيدم و با اتوبوس از اصفهان به تهران مي آمدم و در بين مردم در اين مراسم حضور داشتم. اما مراسمي که در سال 86 براي پدرم برگزار کردند مايه ننگ ما بود. آنقدر مراسم افتضاح بود که همه مي گفتند ما براي مظلوميت حاج همت گريه کرديم. اين مراسم مرا به ياد کسي مي انداخت که فقط با دولا راست شدن نماز مي خواند و در اين نماز خواندن حضور دل ندارد. هر سال تاريخ و مکان برگزاري مراسم مشخص بود اما در آن سال مکان و تاريخ را تغيير دادند. يکي از دوستان مي گفت مراسم مادر دوستش گرم تر از اين مراسم برگزار شده بود. مراسم هر سال آخرين پنجشنبه يي که به 17 اسفند نزديک تر بود در سالن دعاي ندبه بهشت زهرا (س) برگزار مي شد و اين روند پس از شهادت هر سال ادامه داشت. اما اين بار به جاي سالن ندبه، مراسم در يکي از مساجد کوچک مرکز شهر در يک منطقه شلوغ که طرح ترافيک هم بود، برگزار شد و تاريخ برگزاري مراسم هم تغيير کرده بود و بسياري از کساني که اطلاع نداشتند، در تاريخ اعلام شده قبلي به سالن دعاي ندبه مراجعه کرده بودند در حالي که مراسم بدون اطلاع بعدي در مکاني ديگر برگزار شد. به هر ترتيب مراسم تغيير کرد. کساني که مي توانند در مورد شهيد همت به خوبي صحبت کنند،دعوت نمي شوند و هر سال فقط دو سه نفر هستند و آنها صحبت هايي را مطرح مي کنند. پس از آن شکايت کردم و به گوش مسوولان رساندم که اگر قرار است مراسم اين گونه برگزار شود، اين مراسم را ديگر برگزار نکنيد. پس از آن آقاي سردار همداني قائم مقام بسيج کل کشور به جاي آقاي کوثري آمدند و مراسم را برگزار کردند. آن سالي که آقاي همداني مراسم را برگزار کردند و ايشان براي نخستين بار ما (خانواده شهيد همت) را به مراسم دعوت کردند، مراسم خوبي بود. پس از آن هم با توجه به اعتراض من به نحوه برگزاري مراسم در سال 86، در سال 87 مراسمي را در سالن وزارت کشور برگزار کردند. مراسم باشکوهي بود و سالن وزارت کشور تا آن موقع چنين جمعيتي را به خود نديده بود. البته قرار بود سخنران آن مراسم نيز آقاي احمدي نژاد باشد که با مخالفت هاي ما اين امر صورت نگرفت. -اين گلايه ها...برخوردها و رفتارهاي مسوولان علت اصلي انزواي ماست. در واقع نوع برخوردها، نوع توقعات، نوع نگاه ها و ارزش ها تغيير کرده اند. مسائلي که از طرف مدعيان انقلاب ارزشمند بود، اکنون تبديل به ضدارزش شده است و در واقع مسائلي که براي ما ارزشمند است، اکنون براي ديگران ارزشمند نيست. برخي دوستان گاهي مي گويند چرا هيچ گاه صحبت نمي کني؟ چرا سکوت کرده يي؟ مي گويم اگر آبرويي هم اکنون براي حاج همت نزد مردم وجود دارد به دليل سکوت ماست. چيزي نگفتم که بعداً تهمتي به فرزندان شهيد همت نزنند و حاج همت را بدنام نکنند.-نحوه برخورد مسوولان در سال هاي اخير و به خصوص حوادث پس از انتخابات را چگونه ارزيابي مي کنيد؟به نظر من اتفاقاتي که هم اکنون پيش آمده، نتيجه برنامه ريزي ها و سرمايه گذاري هاي سال هاي قبل است که اکنون برداشت مي شود. اکنون مردم فکر مي کنند من به عنوان فرزند شهيد همت از زندگي و رفاه بالايي برخوردارم و از بانک مرکزي کانالي به منزل ما باز شده است. در حالي که اين گونه نيست. مثالي برايتان عنوان مي کنم. من در دوران دبيرستان در مدرسه تيزهوشان قبول شدم اما به دستور بنياد شهيد اصفهان از ثبت نام من ممانعت به عمل آمد. زماني که من در دانشگاه قبول شدم آقاي سليماني با هماهنگي آقاي فروزنده رئيس وقت دانشگاه آزاد از ثبت نام من جلوگيري کردند. دليلي عنوان نکردند فقط يکسري مشکلات را مطرح کردند. در واقع به گونه يي عمل کردند که من نتوانستم ثبت نام کنم. چهار پنج سال بعد با آقاي جاسبي مساله را مطرح کردم. آنها بلايي سر ما آوردند که مي خواهند ما را با ارزش هاي پدرم و امام بد کنند. در سال هاي گذشته اين مسائل به صورت پنهاني وجود داشت اما اين اقدامات علني شده است. وقتي مي شنوم فرزند دکتر بهشتي را بازداشت مي کنند و هيچ کس هم در اين نظام کاري انجام نمي دهد و با 200 ميليون تومان پول نقد او را آزاد مي کنند، پس خدا به داد ما برسد کمااينکه به سراغ من هم آمدند. من اصلاً از اين وضعيت تعجب نکردم چرا که انتظار اين اتفاقات و حتي بدتر از اين را هم داشته و دارم. من با مسوولان کاري نداشتم. ما پس از شهادت حاج همت از سياست کنار کشيديم.-در اين سال ها آيا مسوولان در کنار شما و خانواده تان حضور داشتند؟در اين سال ها به جز آقايان کروبي، محسن رضايي، آقاي دهقان رئيس سابق بنياد شهيد و تا حدودي آقاي خاتمي، هيچ يک از مسوولان سراغي از ما نگرفتند. البته برخي ها نيز هستند که نسبت به ما ارادت دارند اما تحت فشار و محدوديت هايي هستند. از ما عذرخواهي مي کنند که نمي توانند بيشتر در کنار ما باشند. -جريان اينکه در حوادث اخير به سراغ شما هم آمدند، چيست؟من خواب بودم که مادرم با نگراني آمد و گفت نيروهايي بي سيم به دست آمده اند تو را ببرند. من متاسفم که به عنوان فرزند شهيد همت در نظام جمهوري اسلامي مجبور به انجام اين کار شدم و آن روز فرار کردم. اين فرار تا بعدازظهر ادامه داشت. مي دانستم با اين فرار به اصطلاح آب در لانه مورچه ها ريخته ام اما به مادرم گفتم هر اتفاقي بيفتد، ديگر مهم نيست و من مي خواهم به خانه برگردم. آن روز به هر نحوي قضيه فيصله پيدا کرد. زماني که جويا شدم متوجه شدم آن افراد از غ...ف آمده بودند. البته بعد يکي از مسوولان وزارت اطلاعات با من تماس گرفت و به من گفت اتفاقي برايم نخواهد افتاد. آنها عنوان کردند آن افراد از وزارت اطلاعات نبودند. پس از آن دادستاني هم عنوان کرد کار نيروهاي آنها هم نبوده است. به اين ترتيب همه حاشا کردند و مشخص نشد آنها چه کساني بودند. سپس در تظاهرات سکوت که در روزهاي نخست اعتراضات برگزار شد، مادر و برادرم در تظاهرات حضور داشتند. بعداً شنيدم يکي از بي سيم به دستان خانواده شهيد همت را در ميان جمعيت شناسايي کرده و مي پرسد دستور چيست و دستور مي آيد که بزنيد و ببريد. برادر من پسر کوچک شهيد همت را آنقدر با باتوم زدند که انگار چه جرمي مرتکب شده است. سه بار اقدام به بازداشت او مي کنند که دو بار مردم او را نجات دادند و بار سوم يکي از ماموران نيروي انتظامي او را نجات مي دهد و به پهلوي مادرم همسر شهيد همت چنان با باتوم ضربه وارد کردند که ما تا نيمه شب در بيمارستان بوديم تا کليه اش خونريزي نکند. به يکي از دوستان هياتي مي گفتم هميشه به هيات مي رويم، روضه پهلوي شکسته حضرت فاطمه را گوش مي کنيم اکنون به پهلوي مادر خودمان اين گونه ضربه وارد مي کنند. البته تهديدات ديگري نيز صورت گرفت اما هنوز به صورت جدي همانند پسر شهيد بهشتي به سراغ ما نيامده اند. -گلايه هاي خود را در مورد تمامي اين سال ها بگوييد. اولين کتابي که در مورد شهيد همت نوشته بودند کتاب حکايت سرخ است.يکي از انتقادات من اين مساله است. کتاب حکايت سرخ به نويسندگي حجتي از ابتدا تا انتها پر از تحريف و دروغ در مورد پدرم است. اين کتاب با هزينه بيت المال در مدارس کل کشور پخش شد و ما هر چه سعي کرديم، نتوانستيم جلوي انتشار و پخش اين کتاب را بگيريم. زماني که من به دنيا آمدم، پدرم با آن همه مشغله براي ديدن من سريع خودش را رساند طوري که دوستانش مي گفتند گويا به دنيا آمدن تو به او الهام شد و سجده شکر به جا آورد. او به اصفهان آمد و از مادرم تشکر کرد و با اينکه پدربزرگم در گوش من اذان گفته بود، مجدداً اذان گفت و با من اتمام حجت کرد. پدر من اين ميزان لطافت و محبت از خود نشان داد اما اين کتاب در تحريفي کامل عنوان کرده زماني که مهدي به دنيا آمد هر چه به شهيد همت گفتيم بيا، نيامد. هر چه از او خواستيم، شش ماه شد نيامد و نامه داد چقدر مي گوييد بيا و اين کتاب عنوان کرده پدرم گفته پسرم را لباس رزم بپوشانيد و همانند علي اصغر حسين به جنگ بفرستيد. شما ببينيد تحريف تا چه حد. زماني که مردم عادي اين کتاب را مي خوانند تصور بسيار بدي از اين شخصيت در ذهن آنها نقش مي بندد. پس از آن زماني که ديدند شهيد همت بي کس نيست، از انتشار اين کتاب ها جلوگيري به عمل آمد. تنها خانواده شهيد همت نبود که فراموش شدند بلکه مردم و تمامي اين ارزش ها بود که فراموش شدند. هيچ گاه چون پسر حاج همت بودم نه احساس غرور کردم و نه ناراحت شدم. افتخار اين نام را براي خودم داشتم و يک زندگي سخت در اجتماع. بسياري از کساني که مرا مي شناسند، مي ترسند به من نزديک شوند. مي گويند پسر همت است. دردسرساز است. برخي ديگر هم که نزديک مي شوند به اين اميد مي آيند که سوءاستفاده يي کنند. به سختي دوستان واقعي و ثابتي وجود دارند که بدون ترس و سوءاستفاده دوست باشند. اين مساله زندگي ما را سخت تر مي کند. گاهي چنان تبليغات منفي عليه ما شکل مي گيرد که مردم فکر مي کنند ما چگونه زندگي مي کنيم. خدا را شکر که در اين مدت مشخص شد ما تفاوتي با سايرين نداشتيم و حتي وضعيتي بدتر از مردم داشتيم. شما اکنون مشاهده مي کنيد کساني در مناصب کشوري قرار مي گيرند که نه در انقلاب و نه در جنگ هيچ بهايي نپرداختند. ما کساني هستيم که پيش از اين امتحان خود را پس داده ايم. آنقدر که ما به اين خاک و نظام علاقه منديم، هيچ کدام از کساني که ادعا مي کنند و نان اين نظام را مي خورند، علاقه مند نيستند. ما روزگار بسيار سختي را گذرانديم که شايد هيچ وقت کسي نفهمد خانواده سرلشگر شهيد همت بوديم. شايد مادرم راضي نباشد که اين مساله را مطرح کنم اما ما در سال 76 پول خريد يک بخاري را نداشتيم. ما در خانه هايي زندگي کرديم که آن خانه در نداشت، گاز نداشت، فاضلاب نداشت. اينها واقعيات زندگي ما است و در مقابل تفکرات مردم چيز ديگري است. اما اميدوار بوديم براي سايرين اوضاع خوب باشد که اين گونه نيز نبود. الان اوضاع به گونه يي شده است که هر کس به اصول و ارزش ها، ارزش قائل نباشد بيشتر به پيشرفت و ترقي رسيده است. به نظر من بازماندگان جنگ که اکنون حضور دارند و داراي مقامي هستند، مقصرند. بچه هايي که در جنگ مخلص و خوب بودند همه به حاشيه رانده شده اند. درد ما اين است. مثالي براي شما عنوان مي کنم. از افراد مختلفي که در جنگ حضور داشتند؛ کسي که فرمانده و رشيد و فداکار بوده و کسي که فقط در جبهه ها خرابکاري مي کرده و کاري از دستش برنمي آمده است اکنون شغل آن فرمانده رشيد و تلاشگر راننده تاکسي شده است و شغل آن کسي که در واقع هيچ کاري در جنگ نکرده اکنون فرمانده لشگر شده است. اينها کوچک ترين اتفاقاتي است که براي ما پيش آمده و من بسياري از مسائل را عنوان نمي کنم. مي گويند صدام بد بود. اما همان صدام جنايتکار تمامي فرزندان فرماندهان خود را براي تحصيل به اروپا مي فرستاد. اگر پدر ما وفادار بوده، پس خود ما هم وفاداريم. پس حتماً دليلي يا ترسي وجود دارد که با ما اين گونه رفتار مي کنند. من با بسياري از کساني که صحبت مي کنم، چنان متعصب و جاهلانه رفتار مي کنند و از مسائل بي ارزش حمايت هايي مي کنند که جاهلانه است. تنها کاري که مي توانيم بکنيم اين است که در اين اتفاقات در کنار مردم باشيم. افتخار مي کنم که مردم در تهران مي گويند بسيجي واقعي همت بود و باکري... مردم ما مي فهمند.-هم اکنون اتوبان همت به نام پدرتان است. فکر مي کنيد اين دست اقدامات در حق شهيد والايي چون شهيد همت کافي است؟ آقاي موسوي در بيانيه شماره 12 خود بسيار زيبا عنوان کرده بودند «حرمت هر شخص به فرزند اوست.» اصلاً از اينکه بزرگراه به نام پدرم است، خوشحال نيستم. هر کس يک دهم پدر من معروف بود، هزاران سوءاستفاده از اين نظام مي کرد. من يک شرکت ساده با حداقل درآمد در اصفهان دارم. بسياري از افرادي که از طرف آقايان به عنوان بي حجاب و عدم پايبندي به ارزش اسلامي لقب مي گيرند، بيشتر براي شهدا و جانبازان ارزش قائلند. اما برخي مدعيان براي شهدا ارزشي قائل نيستند. برخي مثلاً خودي هايي که مرا نمي شناسند، بارها جلوي خودم شروع به بدگويي راجع به من کرده اند. دروغ هاي فراواني را در مورد من مطرح مي کنند. حتي مراسم برگزار مي کنند و مي گويند خانواده شهيد همت منحرف شده اند. برخي ها روزي عنوان کردند مهدي همت به دليل اينکه بزرگراه را به نام پدرش کرده اند، شکايت کرده و پنج ميليارد تومان پول دريافت کرده است. من از مسوولان تشکر مي کنم. روزي به آنها گفتم از زماني که خودم را شناختم شما بلاهايي بر سر ما آورديد که من غم پدر نداشتن را احساس نکردم. - از خاطراتي که مادرتان از پدرتان، شهيد همت، برايتان نقل کرده، بگوييد.يکي از مسائلي که پدرم به مادرم عنوان کرده بود، اين بود که از مادرم عذرخواهي کرده و گفته بود متاسفم روزي خواهد آمد که از هر هزار مرد، يک مرد به معناي واقعي در جامعه وجود نخواهد داشت. تنها کسي که بعد از شهادت حاج همت هميشه به ما محبت کرد و هميشه در کنار ما بود آقاي مجتبي صالح پور بود. با اينکه هميشه بلاهاي مختلفي بر سر او آمده است اما باز هم در کنار ما بوده است. ايشان تنها کسي بودند که پدرم بيش از چشم هايش به او اعتماد داشت.-از روزهاي سختي که گذرانده ايد، از فراز و نشيب هاي زندگي بگوييد.سه سال اول شهادت حاج همت مشکلات زيادي داشتيم. که به لطف و محبت آقاي کروبي مشکلات تا حدودي برطرف شد. اواخر دهه 60 و تمام دهه 70 را با سختي فراواني گذرانديم. بيماري داشتم که پزشکان از درمان من نااميد شده بودند. من در بخش مردان بستري بودم و مادرم در کنار من حضور داشت و در بيمارستان بر سر او فرياد مي زدند که بايد از بخش بيرون بروي و همسرت براي همراهي پسرت در بخش باشد. خب مادر من که نمي توانست بگويد همسرش شهيد شده است. بنابراين همه اين غم ها را در درون خودش پنهان مي کرد. شايد ما نسبت به ديگر خانواده هاي شهدا، سختي ها و مشکلات بيشتري را متحمل شده باشيم.- پدرتان براي حفظ نظام و حفاظت از مرزهاي کشور، دفاع از مردم و براي ادامه آرمان هاي امام خميني و انقلاب جنگيدند و به شهادت رسيدند. فکر مي کنيد اگر پدرتان اکنون حضور داشت، چه عکس العمل و ديدگاهي در مورد حوادث اين روزها و نحوه رفتار با خانواده اش داشت؟به نظر من اين اتفاقات از همان سال هاي اول برنامه ريزي شده بود. ايمان دارم که حاج همت اين روزها را ديد که آن روزها طلب مرگ از خدا کرد و طلب بخشش از مادرم داشت. زماني که شهيد همت به مکه رفت، سه آرزو از خداوند داشت؛ اولين آرزويش اين بود که در سرزميني نباشد که نفس امام خميني در آن نباشد. دومين درخواستش از خدا اين بود که جانباز و اسير نشود. او از خدا خواسته بود فقط شهيد شود، آن هم زماني که از اولياءالله شده باشد. مي گويند خودشناسي، خداشناسي مي آورد. مي گفت اگر جانباز يا اسير شوم، ممکن است ايمانم را از دست بدهم. سومين درخواستش هم مادرم بود. او مادرم را از خدا خواست و يک جفت پسر مي خواست که ادامه دهنده راهش باشند. به همين دليل قبل از تولد من و برادرم به مادرم مي گفت بچه ها، پسر هستند. پدرم به تمامي آرزوهاي خود رسيد. حاج همت از آن دست فرماندهاني نبود که فقط در ماشين بنشيند. حاج همت خودش هميشه در کنار بسيجي ها بود. در کدام جنگ در جهان، فرمانده عمليات خودش براي شناسايي مي رود. حاج همت خودش در کنار بچه ها در صف اول حضور داشت. او هيچ گاه خودش و ايمانش را دور نزد. عشق مردم به او به دليل اخلاص اش بود. حتي برخي از همرزمان پدرم تعريف مي کنند که «خمپاره در دو قدمي حاج همت منفجر مي شد و پدرم سالم مي ماند و ما تعجب مي کرديم که حتي يک ترکش به حاج همت اصابت نمي کند،» همين مساله است که نشان مي دهد به آرزوهايش رسيد. او نه جانباز شد و نه اسير. درست در همان زماني که از خدا خواست، شهيد شد. من واقعاً خوشحالم که او نيست که اين روزها را ببيند. من دعا مي کنم که حاج احمد متوسليان هم زنده نباشد. روزي يکي از دوستان پدرم که جانباز شيميايي است و پس از جنگ براي درمان به کانادا رفت و خانواده اش اجازه ندادند برگردد، با من تماس گرفت. او در آنجا مدرسه دارد و خودش هم تدريس مي کند. گفت مي خواهد برگردد. مي گفت مي خواهد به ايران که مذهب تشيع در آن وجود دارد، برگردد. به او گفتم وضعيت آن گونه نيست که بتواني برگردي، حداقل زندگي ات را نفروش. يک سفر بيا بعداً اگر خواستي بمان. اما او قبول نکرد و حتي مرا سرزنش کرد که «تو از راه پدرت منحرف شده يي و مايه ننگ پدرت هستي.» زندگي اش را فروخت و به ايران آمد. فردي که شيميايي بود و در آنجا يک قرص هم مصرف نمي کرد، به محض ورود به ايران، به دليل خونريزي معده در بيمارستان بستري شد. پس از اينکه به ايران آمد، ديگر با من تماس نگرفت. مدتي گذشت و زماني با من تماس گرفت که روي پله هاي هواپيما در حال بازگشت به کانادا بود .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر