۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

آسيه باکري فرزند شهيد حميد باکري؛








-هنگام شهادت پدرتان چند سال داشتيد؟26 ساله هستم و هنگام شهادت پدر، 11ماهه بودم.-چندمين فرزند خانواده شهيد باکري هستيد؟من دومين فرزند شهيد باکري هستم.-نسبت به نام باکري چه حسي داريد؟اين اسم يک مسووليتي به همراه مي آورد و يک شجاعت خاصي لازم است تا بتوانيم از آن استفاده کنيم به همين دليل چون احساس مي کنم هنوز فرد کاملي نيستم، از اين اسم استفاده نکردم.-علت اين عدم حضور و فراموش کردن کساني چون شما يا فرزندان شهيد همت و حتي شهيدان ديگر را واضح تر برايمان بگوييد. چرا فقط در مناسبت هاي خاص، تصاويري از امثال پدر شما پخش مي شود؟من علت را در دو چيز مي بينم. در اين سال ها به صورت منفي از نام شهدا استفاده کرده اند. با وجهه يي که در ديد مردم از شهدا ساخته اند، تصور مردم را تغيير داده اند. به فرض،مردم مي گويند ما فکر کرديم شما خانواده شهيد باکري هستيد و زندگي آنچناني داريد. در مورد شهيدان بد عمل شده. هرجا خواستند از شهدا استفاده کردند. اينها شهدا را به نام خودشان کرده اند. يکسري از کساني که هرگز در جنگ و جبهه حضور نداشتند، خانواده شهدا را کنار زده اند. کسي نمي پرسد خانواده شهيد باکري چه نظري دارد. به سراغ کساني مي روند که هيچ نقشي در جنگ و شهادت نداشتند. از آنجا که من در مدرسه شاهد درس خوانده ام بسياري از دوستان من بودند که کسي به سراغ آنها نمي آمد. آنها فقط ادعاي احترام به ارزش هاي شهدا را دارند. ولي واقعاً کاري انجام نمي شود و مردم فکر مي کنند اکنون چه امتيازي به خانواده هاي شهدا تعلق مي گيرد. در واقع کساني که از اسم شهدا استفاده مي کنند تنها به دنبال منافع خود هستند، نه منافع کشور.-از خاطراتي که مادرتان در مورد پدر، برايتان نقل کرده مي توانيد نمونه يي برايمان عنوان کنيد؟مادر من، وجهه پدرم را در خانه بسيار پررنگ کرد. در واقع براي من و برادرم احسان، پدرم و عمويم، يک الگوي واقعي هستند. مادرم هميشه مي گفت پدرم فرد صادقي بود و به تمامي مردم احترام يکساني قائل بود. آنها مردمي بودند نه به معناي مردم فريب. مردم را آن گونه که بودند مي پذيرفتند و اين طور نبود که تنها براي مردمي ارزش قائل باشند که با اعتقادات آنها همسو باشند. مردم را آن گونه که بودند، قبول داشتند. پدرم عاشق خانواده و زندگي اش بود. چيزي که من را ناراحت مي کند اين است که مي گويند اين افراد، عاشق شهادت بودند. در حالي که پدر من، در عين حال که عاشق همسر و فرزندانش بوده است براي ادامه راه امام به شهادت رسيد.-از سختي هايي که در اين دوران داشته ايد يا تجربه هاي تلخي که از طرف مادرتان نقل شده، برايمان بگوييد.من دوران کودکي خودم را به ياد ندارم. فرزندان شهدا بسيار سريع بزرگ مي شوند. نقش کودکي چنداني نداشتم. يکي از سختي هايي که آن موقع مادرم متحمل شد، آن بود که در آن زمان به همسر شهدا که مي خواستند به تنهايي فرزندانش را بزرگ کنند، حرف و حديث هاي فراواني مي گفتند و به آنها نگاه خاصي داشتند. من آن موقع اين ناراحتي مادرم را از آن صحبت ها و نگاه ها احساس مي کردم. در واقع مادرم هم نقش مادر و هم نقش پدرم را براي ما ايفا کرد به همين خاطر هيچ گاه نتوانست نقش مادري خود را به خوبي ايفا کند. تمامي فرزندان شهدا اين خلأ را هميشه داشته اند که مادرشان به طور کامل نه، توانسته مادر باشد و نه توانسته نقش پدر را به طور کامل برايشان ايفا کند. در واقع ما به اندازه نه پدر داشتيم و نه مادر. با توجه به اينکه من بچه حساسي بودم و هميشه به دليل نبودن پدرم گريه مي کردم اين مساله سختي بسياري را براي مادرم ايجاد مي کرد.-در اين سال ها چه کساني از مسوولان در کنار شما حضور داشتند؟از مسوولان که کسي حضور نداشت. آقاي نصرت الله کاشاني و آقاي عبدالعلي زاده، هميشه در کنار ما بودند و در دوران کودکي ما محبت بسياري نسبت به من و برادرم داشتند. در اين ميان آقاي کروبي نيز نظر مثبتي نسبت به ما داشتند. يک بار هم آقاي محسن رضايي به منزل ما آمدند. در واقع مي توانم بگويم در مواقع خاصي به ياد شهدا مي افتند. مثلاً در سالي که بحث حمله امريکا به ايران تشديد شد، يکي از مسوولان خانواده شهدا را دعوت کرد. اينکه کسي از مسوولان به صورت مستمر جوياي احوال ما باشد، اينچنين نبوده است.-تعلق داشتن به خانواده شهدا همواره به عنوان يک سرمشق و الگو در جامعه تبليغ مي شده است. آيا شما انطباقي بين اين تبليغ و واقعيت ها مي ديديد؟بزرگ ترين مساله من اين است که اکنون به آن شک کرده ام. يک نفر از مسوولان به من پاسخ دهد که ما اين ميزان سختي و مشکلات را تحمل کرديم و پدرمان شهيد شد، اکنون چه چيزي را به دست آورده ايم؟ مادرم شخصيت بسيار والايي از پدرم برايم ترسيم کرده بود، به خاطر همين من سرم را بالا مي گرفتم و با غرور مي گفتم من دختر باکري هستم و مي گفتم پدرم به شهادت رسيده که وضعيت مان بهتر شود. ما کمبودهاي بسياري داريم. در واقع تمامي خانواده هاي شهدا کمبودهاي بسياري دارند. يک نفر پاسخگو نيست. من بارها از مادرم مي پرسم که چرا پدرم رفت؟ پدر به شهادت رسيد که اين وضع ما باشد؟ به قول پرويز پرستويي در فيلم موج مرده که مي گفت؛ «ما را فرستادين جنگ و گفتيد شما برويد ما حواس مان به خانواده شما است.» اما در عمل چه شد؟ شهدا به وظيفه خود عمل کردند و شهيد شدند آيا ديگران هم به وظايف خود عمل کردند؟ در واقع شهدا رفتند. اين افراد به شهادت رسيدند. براي مردم جنگيدند که وضعيت خوب و قابل قبولي داشته باشند. اما اوضاع مردم بدتر هم شد. يک نفر بايد به تمامي خانواده هاي شهدا که خون شان را در راه اين کشور فدا کردند پاسخگو باشد. هميشه پدر و عمويم مي گفتند مردم بايد در حکومتي همانند حکومت عدل علي زندگي کنند. من اعتقاد دارم هيچ گاه حکومت عدل علي اتفاق نخواهد افتاد چون هيچ کس حضرت علي نخواهد شد. هيچ کدام از آن آرمان ها و اهداف، تحقق پيدا نکرد. در مسائل کوچک تر هم اتفاقي نيفتاد. در مساله اقتصادي و معيشت مردم مشکلات زيادي وجود دارد. حداقل اقتصاد مردم وضعيت مناسبي داشته باشد، بقيه مسائل اعم از آزادي بيان و... هيچ. اولين خواسته مردم اين است که وضع اقتصادي شان درست باشد. اين همه سال است جنگ تمام شده اما کسي از مسوولان نيست که برود وضعيت خرمشهر و آبادان را ببيند. هيچ گونه رسيدگي به آنجا نمي شود. گويا قرار بوده فقط يک تعدادي شهيد شوند. آرمان هايي که از آن دم مي زدند هم اجرا نشد. کساني که اکنون در پست هايي مشغول به کار هستند، هيچ شباهتي به شهدا ندارند. به اسم آرمان شهدا سختي هاي بسياري را بر مردم روا داشته اند. در اين سال ها شهيدان را تبديل به چوبي کرده اند و بر سر مردم کوبيده اند. به قول مادرم با بيرون بودن موي دختران مان خون شهدايمان پايمال نمي شود. زماني که دختري به دليل فقر و نداري مجبور به خودفروشي شود، آن زمان خون پدر من پايمال مي شود. البته اين اتفاق اخير باعث شد مردم بفهمند موضع ما چيست و ما در کجا ايستاده ايم و موافق با اين روند و اين نحوه برخورد نيستيم.-به اتفاقات اخير اشاره کرديد. نظرتان در مورد اتفاقات اخير و نوع برخورد با مردم چيست؟چگونه است کساني که 30 سال چه خوب و چه بد براي اين انقلاب زحمت کشيده اند، يک شبه ضدانقلاب مي شوند؟ پسر شهيد بهشتي يک شبه بد مي شود؟ من با دروغگويي به مردم مخالفم چون پدرم دروغگو نبود. پدر من به اين دليل به شهادت رسيد که مردم آزاد باشند. کسي هرگز از پدر يا عموي من نشنيده که به دليل اعتقادات و مذهب شان به کسي سخت بگيرند يا عنوان کنند چون من اين گونه فکر مي کنم شما هم بايد همانند من بينديشيد و اعتقادات من را دنبال کنيد. پدر من شهيد نشد که نيروهاي ويژه اقدام به ضرب و شتم من با باتوم بکنند. شهيد همت نرفت که فرزند و همسرش را ضرب و شتم کنند. آنها انقلاب نکردند و اين همه هزينه پرداخت نکردند که وضعيت اين گونه شود. چگونه است ما که خانواده شهدا هستيم، يک شبه مي شويم برانداز؟، و متهم به مصاحبه با رسانه هاي بيگانه مي شويم؟ من نمي دانم چرا تا اين حد به شعور ما توهين مي شود؟ زماني که مردم موضع گيري مادرم را ديدند متوجه شدند ما در چه جبهه يي هستيم. فهميدند ما مخالف تحميل مسائل به مردم هستيم. من به دنبال پاسخ هستم. واقعاً دچار سردرگمي شده ام. ما اين ميزان مصيبت و سختي را تحمل نکرديم که ضدانقلاب ها بيايند و بگويند ديديد چگونه با مردم رفتار کردند. ديديد به شما گفتيم که در نهايت انقلاب، اين گونه مي شود؛ کساني که ما در مقابل آنها ايستاديم. تمامي اقدامات نامناسب ديگران را توجيه کرديم اما مگر حوادث اين روزهايي که سپري شد، قابل توجيه است؟-فکر مي کنيد اگر پدرتان زنده بود چه نظر و ديدگاهي در مورد اين اتفاقات و برخوردها داشت؟آن موقع که پدرم زنده بود، از او خواسته بودند جلوي تلويزيون توبه نامه قرائت کند. نامه يي که مادر من پيش از انتخابات نوشت در مورد همين مساله بود. پدر من را همين رفقاي آقاي احمدي نژاد و آقاي محصولي از سپاه تصفيه کردند و از او خواسته بودند توبه نامه بخواند. در واقع آنها بودند که پدرم را از سپاه بيرون کردند. چه شد که اين آقايان، امروز مدافع شهدا شده اند؟ چگونه است کسي که با پدر من که بعدها شهيد شد، اين گونه رفتار کرد، امروز پست و مقام بالايي مي گيرد؟زماني که پدر من شهيد شد در اروميه شايع شد که پدرم شهيد نشده بلکه به عراق پناهنده شده، تنها به اين دليل که پدرم جنازه نداشت، هيچ گاه در مصاحبه هاي تلويزيوني به مادرم اجازه ندادند، تعريف کند چه اتفاقي براي پدرم افتاد و هميشه اين مسائل سانسور شده اند. من خوشحالم که پدرم نيست اين روزها را ببيند. تمامي باورهاي من در اين سال ها شکسته شد. در واقع نظام جمهوري اسلامي که من نوعي مي توانستم مدافع آن باشم، ذره ذره مدافعانش را از دست داد. اين همه هزينه پرداخت کرد که چه چيزي را به دست بياورد؟ شايد اگر پدر و عموي من هم اين روزها بودند مجبور مي شدم در زندان به ملاقات شان بروم يا اعترافات شان را از تلويزيون ببينم. مردم اين روزها به خوبي دروغ را از راست تشخيص مي دهند.

رنج نامه مهدي همت فرزند حاج ابراهيم همت


تنگنايي چنين هرگز نديده ام
در جنگ همه ديده مي شوند. از گلوله هاي سربي تا سرداران جنگ. از سياستمداران پشت پرده تا فرماندهان عالي رتبه. از خاکريز و شيار و تنگه تا هواپيما و هم پيمانان سياسي و ديپلماتيک. اما بعد از جنگ بعضي ها اصلاً ديده نمي شوند يا کمتر ديده مي شوند. اين ناديده شدگان يا کمترديده شدگان سهمي کمتر از فرماندهان که حمله و دفاع را اداره مي کنند، ندارند. پيوندهاي عاطفي ميان اميران و سرداران با اينان فضايي مي آفريند که موضوع جنگ را متمايز مي کند. بعد از جنگ به نام خانواده شهدا خيلي ها خيلي کارها کردند. خيلي ها خيلي حرف ها زدند. خيلي ها هم به خاطر همين خيلي کارها و خيلي حرف ها به خيلي جاها رسيدند. يادم مي آيد در بحبوحه راي اعتماد به صادق محصولي وقتي حرف هاي فاطمه چهل اميراني (همسر حميد باکري) را چاپ کرديم، يکي از همين خيلي ها که خودشان را وارث تام و تمام جنگ و شهادت و رزمندگان مي داند بر ما خرده گرفت که ديگر سراغ خانواده شهدا نمي رويم. اين بار به بهانه هفته دفاع مقدس نه سراغ سرداران که پاي سخنان دو تن از ناديده شدگان جنگ نشسته ايم؛ مهدي همت فرزند سردار دلاور ايران زمين حاج محمدابراهيم همت و آسيه باکري فرزند شهيد حميد باکري. سخنان مهدي و آسيه تعديل شده است. همه آنچه را در سينه داشتند با ما هم نگفتند اما آنچه گفتند در توان محدود ما نبود. باشد آنان که شهدا را دستاويز يورش به ديگران مي کنند همين حرف ها را بشنوند شايد به خود آيند و به اين پرسش پاسخ بدهند؛ بعد از شهدا چه کرده اند؟فاطمه بيک پور-هنگام شهادت پدرتان چند سال تان بود؟27 ساله هستم و موقع شهادت پدر يک سال و چهار ماه داشتم.-در اين سال ها به عنوان فرزند شهيد همت حضوري ملموس نداشتيد. علت خاصي داشت؟در اين سال ها کار ما فقط خون دل خوردن بود. براي مثال لشگر 27 محمد رسول الله لشگري است که پدر من تاسيس کرد و نوک پيکان حمله کشور بود تا اواخر فرمانده سابق لشگر 27، هر سال مراسمي را براي شهيد همت برگزار مي کردند و هيچ گاه ما را که خانواده شهيد همت بوديم، دعوت نمي کردند. البته من از عملکرد ايشان چيز قشنگي به خاطر ندارم. من هميشه از اخبار مي شنيدم و با اتوبوس از اصفهان به تهران مي آمدم و در بين مردم در اين مراسم حضور داشتم. اما مراسمي که در سال 86 براي پدرم برگزار کردند مايه ننگ ما بود. آنقدر مراسم افتضاح بود که همه مي گفتند ما براي مظلوميت حاج همت گريه کرديم. اين مراسم مرا به ياد کسي مي انداخت که فقط با دولا راست شدن نماز مي خواند و در اين نماز خواندن حضور دل ندارد. هر سال تاريخ و مکان برگزاري مراسم مشخص بود اما در آن سال مکان و تاريخ را تغيير دادند. يکي از دوستان مي گفت مراسم مادر دوستش گرم تر از اين مراسم برگزار شده بود. مراسم هر سال آخرين پنجشنبه يي که به 17 اسفند نزديک تر بود در سالن دعاي ندبه بهشت زهرا (س) برگزار مي شد و اين روند پس از شهادت هر سال ادامه داشت. اما اين بار به جاي سالن ندبه، مراسم در يکي از مساجد کوچک مرکز شهر در يک منطقه شلوغ که طرح ترافيک هم بود، برگزار شد و تاريخ برگزاري مراسم هم تغيير کرده بود و بسياري از کساني که اطلاع نداشتند، در تاريخ اعلام شده قبلي به سالن دعاي ندبه مراجعه کرده بودند در حالي که مراسم بدون اطلاع بعدي در مکاني ديگر برگزار شد. به هر ترتيب مراسم تغيير کرد. کساني که مي توانند در مورد شهيد همت به خوبي صحبت کنند،دعوت نمي شوند و هر سال فقط دو سه نفر هستند و آنها صحبت هايي را مطرح مي کنند. پس از آن شکايت کردم و به گوش مسوولان رساندم که اگر قرار است مراسم اين گونه برگزار شود، اين مراسم را ديگر برگزار نکنيد. پس از آن آقاي سردار همداني قائم مقام بسيج کل کشور به جاي آقاي کوثري آمدند و مراسم را برگزار کردند. آن سالي که آقاي همداني مراسم را برگزار کردند و ايشان براي نخستين بار ما (خانواده شهيد همت) را به مراسم دعوت کردند، مراسم خوبي بود. پس از آن هم با توجه به اعتراض من به نحوه برگزاري مراسم در سال 86، در سال 87 مراسمي را در سالن وزارت کشور برگزار کردند. مراسم باشکوهي بود و سالن وزارت کشور تا آن موقع چنين جمعيتي را به خود نديده بود. البته قرار بود سخنران آن مراسم نيز آقاي احمدي نژاد باشد که با مخالفت هاي ما اين امر صورت نگرفت. -اين گلايه ها...برخوردها و رفتارهاي مسوولان علت اصلي انزواي ماست. در واقع نوع برخوردها، نوع توقعات، نوع نگاه ها و ارزش ها تغيير کرده اند. مسائلي که از طرف مدعيان انقلاب ارزشمند بود، اکنون تبديل به ضدارزش شده است و در واقع مسائلي که براي ما ارزشمند است، اکنون براي ديگران ارزشمند نيست. برخي دوستان گاهي مي گويند چرا هيچ گاه صحبت نمي کني؟ چرا سکوت کرده يي؟ مي گويم اگر آبرويي هم اکنون براي حاج همت نزد مردم وجود دارد به دليل سکوت ماست. چيزي نگفتم که بعداً تهمتي به فرزندان شهيد همت نزنند و حاج همت را بدنام نکنند.-نحوه برخورد مسوولان در سال هاي اخير و به خصوص حوادث پس از انتخابات را چگونه ارزيابي مي کنيد؟به نظر من اتفاقاتي که هم اکنون پيش آمده، نتيجه برنامه ريزي ها و سرمايه گذاري هاي سال هاي قبل است که اکنون برداشت مي شود. اکنون مردم فکر مي کنند من به عنوان فرزند شهيد همت از زندگي و رفاه بالايي برخوردارم و از بانک مرکزي کانالي به منزل ما باز شده است. در حالي که اين گونه نيست. مثالي برايتان عنوان مي کنم. من در دوران دبيرستان در مدرسه تيزهوشان قبول شدم اما به دستور بنياد شهيد اصفهان از ثبت نام من ممانعت به عمل آمد. زماني که من در دانشگاه قبول شدم آقاي سليماني با هماهنگي آقاي فروزنده رئيس وقت دانشگاه آزاد از ثبت نام من جلوگيري کردند. دليلي عنوان نکردند فقط يکسري مشکلات را مطرح کردند. در واقع به گونه يي عمل کردند که من نتوانستم ثبت نام کنم. چهار پنج سال بعد با آقاي جاسبي مساله را مطرح کردم. آنها بلايي سر ما آوردند که مي خواهند ما را با ارزش هاي پدرم و امام بد کنند. در سال هاي گذشته اين مسائل به صورت پنهاني وجود داشت اما اين اقدامات علني شده است. وقتي مي شنوم فرزند دکتر بهشتي را بازداشت مي کنند و هيچ کس هم در اين نظام کاري انجام نمي دهد و با 200 ميليون تومان پول نقد او را آزاد مي کنند، پس خدا به داد ما برسد کمااينکه به سراغ من هم آمدند. من اصلاً از اين وضعيت تعجب نکردم چرا که انتظار اين اتفاقات و حتي بدتر از اين را هم داشته و دارم. من با مسوولان کاري نداشتم. ما پس از شهادت حاج همت از سياست کنار کشيديم.-در اين سال ها آيا مسوولان در کنار شما و خانواده تان حضور داشتند؟در اين سال ها به جز آقايان کروبي، محسن رضايي، آقاي دهقان رئيس سابق بنياد شهيد و تا حدودي آقاي خاتمي، هيچ يک از مسوولان سراغي از ما نگرفتند. البته برخي ها نيز هستند که نسبت به ما ارادت دارند اما تحت فشار و محدوديت هايي هستند. از ما عذرخواهي مي کنند که نمي توانند بيشتر در کنار ما باشند. -جريان اينکه در حوادث اخير به سراغ شما هم آمدند، چيست؟من خواب بودم که مادرم با نگراني آمد و گفت نيروهايي بي سيم به دست آمده اند تو را ببرند. من متاسفم که به عنوان فرزند شهيد همت در نظام جمهوري اسلامي مجبور به انجام اين کار شدم و آن روز فرار کردم. اين فرار تا بعدازظهر ادامه داشت. مي دانستم با اين فرار به اصطلاح آب در لانه مورچه ها ريخته ام اما به مادرم گفتم هر اتفاقي بيفتد، ديگر مهم نيست و من مي خواهم به خانه برگردم. آن روز به هر نحوي قضيه فيصله پيدا کرد. زماني که جويا شدم متوجه شدم آن افراد از غ...ف آمده بودند. البته بعد يکي از مسوولان وزارت اطلاعات با من تماس گرفت و به من گفت اتفاقي برايم نخواهد افتاد. آنها عنوان کردند آن افراد از وزارت اطلاعات نبودند. پس از آن دادستاني هم عنوان کرد کار نيروهاي آنها هم نبوده است. به اين ترتيب همه حاشا کردند و مشخص نشد آنها چه کساني بودند. سپس در تظاهرات سکوت که در روزهاي نخست اعتراضات برگزار شد، مادر و برادرم در تظاهرات حضور داشتند. بعداً شنيدم يکي از بي سيم به دستان خانواده شهيد همت را در ميان جمعيت شناسايي کرده و مي پرسد دستور چيست و دستور مي آيد که بزنيد و ببريد. برادر من پسر کوچک شهيد همت را آنقدر با باتوم زدند که انگار چه جرمي مرتکب شده است. سه بار اقدام به بازداشت او مي کنند که دو بار مردم او را نجات دادند و بار سوم يکي از ماموران نيروي انتظامي او را نجات مي دهد و به پهلوي مادرم همسر شهيد همت چنان با باتوم ضربه وارد کردند که ما تا نيمه شب در بيمارستان بوديم تا کليه اش خونريزي نکند. به يکي از دوستان هياتي مي گفتم هميشه به هيات مي رويم، روضه پهلوي شکسته حضرت فاطمه را گوش مي کنيم اکنون به پهلوي مادر خودمان اين گونه ضربه وارد مي کنند. البته تهديدات ديگري نيز صورت گرفت اما هنوز به صورت جدي همانند پسر شهيد بهشتي به سراغ ما نيامده اند. -گلايه هاي خود را در مورد تمامي اين سال ها بگوييد. اولين کتابي که در مورد شهيد همت نوشته بودند کتاب حکايت سرخ است.يکي از انتقادات من اين مساله است. کتاب حکايت سرخ به نويسندگي حجتي از ابتدا تا انتها پر از تحريف و دروغ در مورد پدرم است. اين کتاب با هزينه بيت المال در مدارس کل کشور پخش شد و ما هر چه سعي کرديم، نتوانستيم جلوي انتشار و پخش اين کتاب را بگيريم. زماني که من به دنيا آمدم، پدرم با آن همه مشغله براي ديدن من سريع خودش را رساند طوري که دوستانش مي گفتند گويا به دنيا آمدن تو به او الهام شد و سجده شکر به جا آورد. او به اصفهان آمد و از مادرم تشکر کرد و با اينکه پدربزرگم در گوش من اذان گفته بود، مجدداً اذان گفت و با من اتمام حجت کرد. پدر من اين ميزان لطافت و محبت از خود نشان داد اما اين کتاب در تحريفي کامل عنوان کرده زماني که مهدي به دنيا آمد هر چه به شهيد همت گفتيم بيا، نيامد. هر چه از او خواستيم، شش ماه شد نيامد و نامه داد چقدر مي گوييد بيا و اين کتاب عنوان کرده پدرم گفته پسرم را لباس رزم بپوشانيد و همانند علي اصغر حسين به جنگ بفرستيد. شما ببينيد تحريف تا چه حد. زماني که مردم عادي اين کتاب را مي خوانند تصور بسيار بدي از اين شخصيت در ذهن آنها نقش مي بندد. پس از آن زماني که ديدند شهيد همت بي کس نيست، از انتشار اين کتاب ها جلوگيري به عمل آمد. تنها خانواده شهيد همت نبود که فراموش شدند بلکه مردم و تمامي اين ارزش ها بود که فراموش شدند. هيچ گاه چون پسر حاج همت بودم نه احساس غرور کردم و نه ناراحت شدم. افتخار اين نام را براي خودم داشتم و يک زندگي سخت در اجتماع. بسياري از کساني که مرا مي شناسند، مي ترسند به من نزديک شوند. مي گويند پسر همت است. دردسرساز است. برخي ديگر هم که نزديک مي شوند به اين اميد مي آيند که سوءاستفاده يي کنند. به سختي دوستان واقعي و ثابتي وجود دارند که بدون ترس و سوءاستفاده دوست باشند. اين مساله زندگي ما را سخت تر مي کند. گاهي چنان تبليغات منفي عليه ما شکل مي گيرد که مردم فکر مي کنند ما چگونه زندگي مي کنيم. خدا را شکر که در اين مدت مشخص شد ما تفاوتي با سايرين نداشتيم و حتي وضعيتي بدتر از مردم داشتيم. شما اکنون مشاهده مي کنيد کساني در مناصب کشوري قرار مي گيرند که نه در انقلاب و نه در جنگ هيچ بهايي نپرداختند. ما کساني هستيم که پيش از اين امتحان خود را پس داده ايم. آنقدر که ما به اين خاک و نظام علاقه منديم، هيچ کدام از کساني که ادعا مي کنند و نان اين نظام را مي خورند، علاقه مند نيستند. ما روزگار بسيار سختي را گذرانديم که شايد هيچ وقت کسي نفهمد خانواده سرلشگر شهيد همت بوديم. شايد مادرم راضي نباشد که اين مساله را مطرح کنم اما ما در سال 76 پول خريد يک بخاري را نداشتيم. ما در خانه هايي زندگي کرديم که آن خانه در نداشت، گاز نداشت، فاضلاب نداشت. اينها واقعيات زندگي ما است و در مقابل تفکرات مردم چيز ديگري است. اما اميدوار بوديم براي سايرين اوضاع خوب باشد که اين گونه نيز نبود. الان اوضاع به گونه يي شده است که هر کس به اصول و ارزش ها، ارزش قائل نباشد بيشتر به پيشرفت و ترقي رسيده است. به نظر من بازماندگان جنگ که اکنون حضور دارند و داراي مقامي هستند، مقصرند. بچه هايي که در جنگ مخلص و خوب بودند همه به حاشيه رانده شده اند. درد ما اين است. مثالي براي شما عنوان مي کنم. از افراد مختلفي که در جنگ حضور داشتند؛ کسي که فرمانده و رشيد و فداکار بوده و کسي که فقط در جبهه ها خرابکاري مي کرده و کاري از دستش برنمي آمده است اکنون شغل آن فرمانده رشيد و تلاشگر راننده تاکسي شده است و شغل آن کسي که در واقع هيچ کاري در جنگ نکرده اکنون فرمانده لشگر شده است. اينها کوچک ترين اتفاقاتي است که براي ما پيش آمده و من بسياري از مسائل را عنوان نمي کنم. مي گويند صدام بد بود. اما همان صدام جنايتکار تمامي فرزندان فرماندهان خود را براي تحصيل به اروپا مي فرستاد. اگر پدر ما وفادار بوده، پس خود ما هم وفاداريم. پس حتماً دليلي يا ترسي وجود دارد که با ما اين گونه رفتار مي کنند. من با بسياري از کساني که صحبت مي کنم، چنان متعصب و جاهلانه رفتار مي کنند و از مسائل بي ارزش حمايت هايي مي کنند که جاهلانه است. تنها کاري که مي توانيم بکنيم اين است که در اين اتفاقات در کنار مردم باشيم. افتخار مي کنم که مردم در تهران مي گويند بسيجي واقعي همت بود و باکري... مردم ما مي فهمند.-هم اکنون اتوبان همت به نام پدرتان است. فکر مي کنيد اين دست اقدامات در حق شهيد والايي چون شهيد همت کافي است؟ آقاي موسوي در بيانيه شماره 12 خود بسيار زيبا عنوان کرده بودند «حرمت هر شخص به فرزند اوست.» اصلاً از اينکه بزرگراه به نام پدرم است، خوشحال نيستم. هر کس يک دهم پدر من معروف بود، هزاران سوءاستفاده از اين نظام مي کرد. من يک شرکت ساده با حداقل درآمد در اصفهان دارم. بسياري از افرادي که از طرف آقايان به عنوان بي حجاب و عدم پايبندي به ارزش اسلامي لقب مي گيرند، بيشتر براي شهدا و جانبازان ارزش قائلند. اما برخي مدعيان براي شهدا ارزشي قائل نيستند. برخي مثلاً خودي هايي که مرا نمي شناسند، بارها جلوي خودم شروع به بدگويي راجع به من کرده اند. دروغ هاي فراواني را در مورد من مطرح مي کنند. حتي مراسم برگزار مي کنند و مي گويند خانواده شهيد همت منحرف شده اند. برخي ها روزي عنوان کردند مهدي همت به دليل اينکه بزرگراه را به نام پدرش کرده اند، شکايت کرده و پنج ميليارد تومان پول دريافت کرده است. من از مسوولان تشکر مي کنم. روزي به آنها گفتم از زماني که خودم را شناختم شما بلاهايي بر سر ما آورديد که من غم پدر نداشتن را احساس نکردم. - از خاطراتي که مادرتان از پدرتان، شهيد همت، برايتان نقل کرده، بگوييد.يکي از مسائلي که پدرم به مادرم عنوان کرده بود، اين بود که از مادرم عذرخواهي کرده و گفته بود متاسفم روزي خواهد آمد که از هر هزار مرد، يک مرد به معناي واقعي در جامعه وجود نخواهد داشت. تنها کسي که بعد از شهادت حاج همت هميشه به ما محبت کرد و هميشه در کنار ما بود آقاي مجتبي صالح پور بود. با اينکه هميشه بلاهاي مختلفي بر سر او آمده است اما باز هم در کنار ما بوده است. ايشان تنها کسي بودند که پدرم بيش از چشم هايش به او اعتماد داشت.-از روزهاي سختي که گذرانده ايد، از فراز و نشيب هاي زندگي بگوييد.سه سال اول شهادت حاج همت مشکلات زيادي داشتيم. که به لطف و محبت آقاي کروبي مشکلات تا حدودي برطرف شد. اواخر دهه 60 و تمام دهه 70 را با سختي فراواني گذرانديم. بيماري داشتم که پزشکان از درمان من نااميد شده بودند. من در بخش مردان بستري بودم و مادرم در کنار من حضور داشت و در بيمارستان بر سر او فرياد مي زدند که بايد از بخش بيرون بروي و همسرت براي همراهي پسرت در بخش باشد. خب مادر من که نمي توانست بگويد همسرش شهيد شده است. بنابراين همه اين غم ها را در درون خودش پنهان مي کرد. شايد ما نسبت به ديگر خانواده هاي شهدا، سختي ها و مشکلات بيشتري را متحمل شده باشيم.- پدرتان براي حفظ نظام و حفاظت از مرزهاي کشور، دفاع از مردم و براي ادامه آرمان هاي امام خميني و انقلاب جنگيدند و به شهادت رسيدند. فکر مي کنيد اگر پدرتان اکنون حضور داشت، چه عکس العمل و ديدگاهي در مورد حوادث اين روزها و نحوه رفتار با خانواده اش داشت؟به نظر من اين اتفاقات از همان سال هاي اول برنامه ريزي شده بود. ايمان دارم که حاج همت اين روزها را ديد که آن روزها طلب مرگ از خدا کرد و طلب بخشش از مادرم داشت. زماني که شهيد همت به مکه رفت، سه آرزو از خداوند داشت؛ اولين آرزويش اين بود که در سرزميني نباشد که نفس امام خميني در آن نباشد. دومين درخواستش از خدا اين بود که جانباز و اسير نشود. او از خدا خواسته بود فقط شهيد شود، آن هم زماني که از اولياءالله شده باشد. مي گويند خودشناسي، خداشناسي مي آورد. مي گفت اگر جانباز يا اسير شوم، ممکن است ايمانم را از دست بدهم. سومين درخواستش هم مادرم بود. او مادرم را از خدا خواست و يک جفت پسر مي خواست که ادامه دهنده راهش باشند. به همين دليل قبل از تولد من و برادرم به مادرم مي گفت بچه ها، پسر هستند. پدرم به تمامي آرزوهاي خود رسيد. حاج همت از آن دست فرماندهاني نبود که فقط در ماشين بنشيند. حاج همت خودش هميشه در کنار بسيجي ها بود. در کدام جنگ در جهان، فرمانده عمليات خودش براي شناسايي مي رود. حاج همت خودش در کنار بچه ها در صف اول حضور داشت. او هيچ گاه خودش و ايمانش را دور نزد. عشق مردم به او به دليل اخلاص اش بود. حتي برخي از همرزمان پدرم تعريف مي کنند که «خمپاره در دو قدمي حاج همت منفجر مي شد و پدرم سالم مي ماند و ما تعجب مي کرديم که حتي يک ترکش به حاج همت اصابت نمي کند،» همين مساله است که نشان مي دهد به آرزوهايش رسيد. او نه جانباز شد و نه اسير. درست در همان زماني که از خدا خواست، شهيد شد. من واقعاً خوشحالم که او نيست که اين روزها را ببيند. من دعا مي کنم که حاج احمد متوسليان هم زنده نباشد. روزي يکي از دوستان پدرم که جانباز شيميايي است و پس از جنگ براي درمان به کانادا رفت و خانواده اش اجازه ندادند برگردد، با من تماس گرفت. او در آنجا مدرسه دارد و خودش هم تدريس مي کند. گفت مي خواهد برگردد. مي گفت مي خواهد به ايران که مذهب تشيع در آن وجود دارد، برگردد. به او گفتم وضعيت آن گونه نيست که بتواني برگردي، حداقل زندگي ات را نفروش. يک سفر بيا بعداً اگر خواستي بمان. اما او قبول نکرد و حتي مرا سرزنش کرد که «تو از راه پدرت منحرف شده يي و مايه ننگ پدرت هستي.» زندگي اش را فروخت و به ايران آمد. فردي که شيميايي بود و در آنجا يک قرص هم مصرف نمي کرد، به محض ورود به ايران، به دليل خونريزي معده در بيمارستان بستري شد. پس از اينکه به ايران آمد، ديگر با من تماس نگرفت. مدتي گذشت و زماني با من تماس گرفت که روي پله هاي هواپيما در حال بازگشت به کانادا بود .

اگر منبر ، منبر بود ؟

منبر از پشت شيشه مسجد چشمش افتاد و ديد چوبه دار
عصبي گشت و غيضي و غضبي بانگ زد كه اي خيانتكار
توهم از دودمان ما بودي سخت وحشي شدي و وحشتبار
ما سر و كارمان به صلح و صلاح تو به جرم و جنايتـت سرو كار
نرده كعبه حرمتش كم بود كه شدي دار شحنه، شرم بدار
دار بعد از سلام و عرض و ادب وز گناه ناكرده استغفار
گفت ما نيز خادم شرعيم صورت اخيار گير يا اشرار
هركجا پند و بند در ماند نوبت دار مي رسد ناچار
منبري را که گيرو دارش نيست همه از دور و بر كنند فرار
ليك منبر فرو نمي­آمد باز بر مركب ستيزه سوار
دارهم عاقبت ز جا در رفت رو به در تا كه بشنود ديوار
گفت اگر منبر تو منبر بود كار مردم نمي كشيد به دار
استاد شهریار

(2)تا احمدی نژاده ، هر روز همین بساطه

در دو روز گذشته دو دانشگاه مهم پایتخت شاهد اعتراضات دانشجویی بود . دانشجویان همان شعار های همیشگی را مبنی بر نامشروع بودن دولت احمدی نژاد تکرار کردند و دیروز در دانشگاه علم و صنعت بر این نکته اصرار داشتند که تا : احمدی نژاده ، هر روز همین بساطه !! بعبارتی دانشجویان معتقدند که تا فکری برای برون رفت از این بحران نگردیده ، اعتراض ها تداوم خواهد داشت . بر خلاف سایت احمد توکلی ( الف ) که اصرار دارد موسوی دروغ می گوید و از دانشجویان بهره برداری می شود ، بایستی اذعان نمود که اعتقاد به تقلب ریشه در تفکر همه ایرانیان دارد ، بطوری که حتی طرفداران احمد نزاد نیز از این 24 میلیون رای حیرت زده شده اند . احمدی نژاد چه خواهد ، چه نخواهد هیچ جایگاه و وجهه ای نه در ایران و نه در خارج ندارد . حالا چرا اینها اصرار دارند بزور او را رییس جمهوری جای بزنند ، جای شگفتی است . الان کشور ما بیشتر به گفته استاد شجریان کنترل می شود تا اداره و این به نفع هیچکس و هیچ نهادی نمی باشد . اگر می خواهند که اعتماد مردم دوباره به نظام جلب شود ( که البته بسیار سخت و دور از ذهن است ) بایستی فکری اساسی بشود و گرنه با تهدید ، ارعاب و بازداشت ممکن نیست که جو آشفته آرام شود ، هرچند ایرنا ، کیهان و خبرگزاری فارس بخواهند چنین وانمود کنند که همه چیز بر وفق مراد آنها حل شده و صحبت از صلح و آرامش گزافه است

تا احمدی نژاده ، هر روز همین بساطه !!!


دیروز و پریروز دانشجویان دو دانشگاه مهم پایتخت ، دانشگاه تهران و دانشگاه علم و صنعت تظاهرات اعتراضی داشتند و می گفتند : دروغگو ، دروغگو ، 63 درصدت کو ؟
و دیروز شعار جدید : تا احمدی نژاده ، هر روز همین بساطه
خیلی جالب است . فکر نمی کنم این جنبش برغم خواست کیهان نشینان خفه شود .

آخرین بیانیه میرحسین موسوی


بیانیه شماره 13 میرحسین موسوی منتشر شد:


متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

راهپیمایی روز قدس امسال در روند حوادث چند ماه گذشته بدون تردید یک نقطه عطف محسوب می‌شود. نتایجی بسیار مبارک از آنچه در این مناسبت اتفاق افتاد انتظار می‌رود که مختص به یک سلیقه و یک گرایش نیست، بلکه فصلی عام و دستاوردی برای تمام کسانی است که در این سرزمین ریشه دارند، حتی اگر برخی از آنها به خاطر پیشداوری‌های نادرست اینک و امروز نتوانند این نعمت و رحمت را لمس کنند.

این برکت، میوه دوراندیشی‌های امام بود. او بارها به ما می‌گفت بنیان‌های درست را چنان بگذارید که پس از شما اگر خواستند هم نتوانند آنها را خراب کنند. شاید ما نتوانسته باشیم حق این رهنمود را به درستی ادا کنیم، ولی او خود در سیره‌اش این‌گونه عمل می‌کرد؛ تمامی ستون‌های جمهوری اسلامی را بر پایه‌هایی از اعتماد مردم برافراشت و علاوه بر آن در هر سال چندین سنت و میعاد برای حضور عملی آنان در صحنه قرار داد، تا کسی قادر نباشد این شالوده را دیگرگون کند.

روز قدس از جمله این میعادهاست. با چنین سنتی نمی‌توان مردم را از صحنه دور کرد. با چنین دعوتی نمی‌توان بدون تامین و ترویج عدل در داخل به وقوع ستم در دور دست معترض بود. آن گاه او این مناسبت را نه فقط مختص به فلسطین، که روز مستضعفین و اسلام نامید تا کمترین شائبه‌ای باقی نگذارد. اینک ارزش اهتمام آن پدر دلسوز برای پر کردن مستمر صحنه از حضورهای میلیونی مردم معلوم می‌شود.

سی سال پیش از این امام ما از مسلمانان جهان خواست با حفظ تعدد و تفاوت‌هایشان بر روی درد مشترکی که تمامی آنان را می‌آزرد همصدا شوند. چقدر این پیام با سخن امروز ما نزدیک است؛ اسلام نگفته است برای آن که وحدت پیدا کنیم باید مثل هم بیندیشیم. آن وحدتی که ما بدان دعوت شده‌ایم در عین قبول تفاوت‌هاست و قدس روزی است که مسلمانان باید با تحمل تنوع در دیدگاه‌های خود درمان دردهای مشترک‌شان را دنبال کنند. از این روست که اگر این مناسبت به یک پسند سیاسی تعلق یابد سال به سال شکوه خود را از دست می‌دهد؛ آثاری که برایش آرزو شده است باقی نمی‌گذارد و دیگر نمی‌تواند روز اسلام و روز مستضعفان باشد.

آرمان این روز آن است که رنگ‌های گوناگون را آمیخته با یکدیگر به صحنه بیاورد. روز قدس امسال ما این گونه نبود، اما برای چنین چیزی بود. اتفاقا اینجانب آخرین جمعه از رمضان امسال را در میان کسانی حاضر شدم که جمعی از آنان با مشت‌های گره کرده به پیشوازم آمده بودند و برایم آرزوی مرگ داشتند. در مسیر پرهیاهویی که بایکدیگر همراه شده بودیم سیمایشان را مرور می‌کردم و می‌دیدم‌ که آن چهره‌ها را دوست دارم. و می دیدم پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.

از قضا آنها که از رخدادهای قدس امسال احساس شکست ‌می‌کردند بیشترین بهره را از آن بردند. آنها به واضح‌ترین شکل دریافتند که سه ماه خشونت بی‌سابقه کمترین اثری در حضور مردم به جای نگذاشته ، بلکه آن را فراگیرتر کرده است. اگر فرصت روز قدس نبود چه بسا تا چند ماه دیگر که میقات بهمن فرا برسد، آنان بی‌نتیجه و پرخطا بودن سیاست‌های خود را ملاقات نمی‌کردند و زمانی با هزینه‌های سنگین عملکرد خود روبرو می‌شدند که برای چاره‌ کردن بسیار دیر بود.

خشونت چاره ساز نیست. ادخلوا فی السلم کافه؛ همگی در مسالمت وارد شوید. خشم مرکبی است که سوار خود را به زمین می‌زند. درمقابل رفتارهای زشت امنیتی و تحریک‌های مدوام تبلیغاتی مردم حق دارند عصبانی شوند، اگرچه این حقانیت تغییری در تبعات خشم آنان ایجاد نمی‌کند. ما به اندازه‌ای که از خود صبر و خرد نشان بدهیم از کوشش‌هایمان نتیجه می‌گیریم و اگر به سوی تندروی‌های بی‌‌دلیل بلغزیم چه بسا که حاصل یک هفته و یک ماه تلاش را در یک روز و یک صحنه جا بگذاریم. مردم ما از آن رو خود را شایسته رفتارهایی مناسب‌تر از سوی حاکمان می‌بینند که هوشیار و خردمندند،‌ و خردمند کسی است که نه فقط میان خوب و بد، بلکه میان خوب و خوبتر و بد و بدتر تمیز بدهد.

خوب تر از نتایجی که در روز قدس به دست آوردیم هنوز وجود دارد، کما این که بدتر از وضعیتی که از آن رنج می‌بریم و بدان اعتراض می‌کنیم نیز هست. در پیش‌رو و در شرایط تاریخی ما تصویر روشنی از نتایج رفتارهای ساختارشکنانه نیست. همان‌گونه که در نامه فرستاده شده برای تمامی مراجع تقلید به عرض رسید افغانستان و عراق دو عبرت بزرگ در دو سوی سرزمین ما هستند که هرگز نباید آنها را از نظر دور کنیم. البته این عبرت‌ها ما را از استیفای حقوقمان منصرف نمی‌کنند، زیرا ما آن صبوری و دانایی را داریم که بدون پرداختن چنین هزینه‌‌های سنگینی سرنوشت خود را بهبود ببخشیم.

آن چیزی که می‌تواند این هدف بزرگ را محقق کند پایبندی به شعارهای زرینی است که انتخاب کرده‌ایم. هیچ کلمه‌ای که دوستی و برادری میان مردم را تحت تاثیر قرار دهد به بازسازی هویت و وحدت ملی ما نمی‌انجامد. ما اسلام رحمانی را درمان دردهای خود می‌دانیم و آن چیزی را که اینک به نام دین از سوی بخشی از حاکمیت معرفی می‌شود پوستینی وارونه می‌بینیم.

ما خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی و بازگشت جمهوری اسلامی به اصالت اخلاقی نخستینش هستیم. ما جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد را می‌خواهیم، و آنانی را ساختارشکن و هرج‌ ومرج‌ طلب می‌شناسیم که با بهانه و بی‌بهانه از موازین اسلامی عدول می‌کنند و بنا بر امیال شخصی به تعطیل اصول قانون اساسی دست می‌زنند.

فضای سیاسی امروز کشور آن چیزی نیست که سی سال پیش از این ایرانیان آرزویش را داشتند. مردم اینک از خود می‌پرسند چه چیز ما را از رسیدن به آرمان‌هایمان بازداشت و به شرایط فعلی رساند. این سوالی اساسی است که جا دارد درباره کوشش‌های امروز و فردای‌ ما نیز پرسیده شود. ما چه باید بکنیم تا سی سال بعد از نو با همین پرسش روبرو نشویم؟

ما تنها در صورتی به این اطمینان می‌رسیم که دستاوردهای سیاسی - اجتماعی خود را به زندگی‌های روزمره‌مان متکی کنیم. در طول یک قرن گذشته مردم ما از این قبیل دستاوردها کم نداشته‌اند، اما همه آنها متکی به مبارزه بوده است؛ تا فضای جهاد و تلاش وجود داشت این دستاوردها زنده بود و همین که مردم خسته می‌شدند یا تصور می‌کردند باید به خانه‌هایشان بازگردند محصول از میان می‌رفت. مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است.

این درسی است که ما از رزمندگان خود در هشت سال دفاع مقدس آموختیم. در آن سال‌ها دو گروه در جبهه‌های جنگ حاضر می‌شدند؛ گروه نخست ایام جنگ را مبارزه کردند و سپس به نظرشان رسید وقت زندگی کردن رسیده است؛ وقت آن که پول روی پول بگذارند و برج روی برج بسازند. و گروه دوم که برای معنویتی سرشارتر به جبهه می‌رفتند. آنها برای ایثار کردن عازم جبهه نمی‌شدند؛ می‌رفتند تا از فضای نورانی‌ آنجا بهره‌مند شوند.

شاید برای کسانی که آن فضا را تجربه نکرده‌اند هضم این کلمات آسان نباشد، اما واقعیت دارد. نه آن که ایثار نمی‌کردند؛ نامدارترین قهرمانان ما آنان بودند. اما درمقابل آن گوهرهایی که به دست می‌آوردند باور نداشتند که دارند از خود‌گذشتگی می‌کنند. آنها سال‌های جنگ را زندگی کردند و پس از آن مبارزه‌شان شروع شد؛ مبارزه‌ای آرام برای پاسداری از حیاتی، یا لااقل خاطره حیاتی که چشیده بودند. اگر آنها نبودند ما نمی‌توانستیم هشت سال با دستان خالی بایستیم.

در زمان انتخابات وقتی گروهی از آنان مرا مفتخر کردند و کمیته ایثارگران را به عنوان یکی از فعال‌ترین بخش‌های ستاد اینجانب شکل دادند احساس سربلندی می‌کردم و چون می‌گفتند به امید تجدید نورانیت ایام امام گردهم ‌جمع شده‌اند بار خود را به مراتب سنگین‌تر می‌دیدم. بعید می‌دانم کسی در میان ملت ما باشد که به آنان مباهات نکند. آنها درست در نقطه مشترک سبزی قرار دارند که همه ما را به یکدیگر پیوند داده است.

به تاسی از آنان ما نیز باید راه سبز امید را زندگی کنیم؛ در این صورت همان معجزه‌ای که آنان آفریدند در انتظار ما نیز هست. اهمیت روز قدس امسال در این بود که نشان داد حیات جدیدی که مردم انتخاب کرده‌اند امری گذرا و موقتی نیست. اگر همه در خانه‌هایمان نشسته بودیم و در عین حال این پیام با همین صراحت ابلاغ شده بود دستاورد ما هیچ کمتر نبود.

راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانه‌هایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشت‌های روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن و ایرانی بودن و این زمانی بودن ما تکرار می‌شود.

وقتی که سخن از تقویت شبکه‌های اجتماعی و یا زندگی کردن راه سبز می‌شود بلافاصله می‌پرسند چگونه؟ همان‌گونه که هستید. سخن از آن نیست شبکه‌های اجتماعی که وجود ندارند را شکل دهیم و قدرتمند کنیم؛ سخن از آن است که قدرت مردم در شبکه‌های اجتماعی است که به صورت طبیعی و به هدایتی فطری درمیانشان شکل گرفته است. باید اهمیت آنها را درک کنیم.

روز قدس امسال نشان داد این شبکه همچون نوزادی که به راه افتاده باشد با سرعتی باورنکردنی در حال رشد است؛ به زودی سخن گفتن را هم آغاز می‌کند و به زودی بالغ می‌شود و همگان را به تحسین و احترام نسبت به خود وا می‌دارد. آن وظیفه‌ای که بر عهده ما قرار دارد آن است که با تکثیر اندیشه‌هایی که در حوالی آن شکل می‌گیرد و با تذکر دائمی اهمیت این پدیده مبارک از آن پرستاری کنیم.

به همین ترتیب اگر گفته می‌‌شود راه سبز را باید زندگی کرد سخنی پیچیده و تازه‌ای و دعوت به امری ناشناخته نیست. بلکه توجه دادن به همان چیزی است که دارید تجربه می‌کنید، و این که حرکت امروز مردم ما به خلاف عهدهای پیشین، آغاز نوعی از زندگی است. در همصدایی‌ها و پیوندها و چشم‌پوشی‌ها و یکرنگی‌ها و هوشمندی‌ها و سرزندگی‌هایی که ادامه این مسیر مستلزم آن است حظی وجود دارد که زندگی را سرشارتر می‌کند.

علاوه بر آن در دانایی ملت ما قدرتی هست که او را از تحمل بسیاری رنج‌ها بی‌نیاز می‌کند. مردم ما برای استیفای حقوق خود از پرداختن هزینه مضایقه ندارند، زیرا بهشت را به بها دهند و نه به بهانه. اما در عین حال اگر برای نتایجی که از حرکات اجتماعی خود به دست می‌آوریم دوام می‌خواهیم باید شجاعت و فراست را به هم بیامیزیم.

اینک بر اثر سیاست خارجی غلط و ماجراجویانه دولتی که مردم ما بدان دچار شده‌اند کشور در آستانه بحران‌هایی قرار گرفته است که بیشترین خسارت آن را قشرهای محروم خواهند پرداخت. اگر با منطق مبارزه پیش می‌رفتیم شاید ساده‌انگارانه تصور می‌کردیم که این یک امتیاز برای راه سبز ماست، اما زمانی که می‌خواهیم مسیر سبز را زندگی کنیم چنین نیست.

اینجا کشور ماست و این زندگانی ماست و این ما هستیم که باید نسبت به چنین مشکلاتی نگران باشیم و حساسیت نشان دهیم. اقتصاددانان با اتکا به آمارهای رسمی منتشر شده از سوی مراجع رسمی همین دولت ده‌ها میلیارد دلار از درآمدهای ارزی کشور را ظرف سال‌های گذشته مفقود اعلام می‌کنند و مراجعی که باید درمقابل این امر واکنش دهند بی‌تفاوت نسبت به حجم این ارقام که می‌تواند چند ارتش را تجهیز کند در گیرودار یارکشی‌های سیاسی افتاده‌اند.

از کدامیک از آنان انتظار داریم به رنج‌هایی که بر اثر رفتارهایشان بر مردم تحمیل می‌شود اهمیت بدهند؟ اگر ما نسبت به آنچه زندگی در این خاک و بوم را مختل می‌کند حساسیت نشان ندهیم دیگری نشان نخواهد داد؛ کما این‌که اقتصاددانان ما بیمناک از آن که سرنوشتی شبیه به معترضین نسبت به وقوع اعمال خلاف اخلاق در زندان‌ها داشته باشند در اعتراض خود کاملا تنها هستند. زمانی مفقود شدن بیست هزار دلار درخزانه کشور برای ساقط کردن یک دولت کافی بود. اما اینک فریادهای اخطار نسبت به گم شدن چنین ارقام گزافی کمترین واکنشی بر نمی‌انگیزد.

اخیرا گروهی از اساتید ایرانی مقیم خارج در نامه‌ای ضمن تشریح برداشت خود از راه سبز امید هر چیزی که منافع ملت ایران را تامین کند هدف این جنبش معرفی کرده بودند. بر این اساس آنان توصیه می‌کردند که با سپاسگزاری از حمایت ملت‌های دیگر ظرف این چندماه از آنها بخواهیم در هیچ تحریمی بر علیه ایران شرکت نکنند. اینجانب نظر آنان را پسندیدم و بر آن صحه گذاشتم، زیرا این نه تحریم یک دولت،‌ بلکه تحمیل رنج‌های بسیار بر مردمی است که مصیبت دولتمردان مالیخولیازده برایشان کافی است. راه سبز را زندگی کردن به این معناست و ما با اعمال هرگونه تحریمی بر علیه ملت خود مخالفیم.

این یک نمونه است. کسی به کسانی که این خواسته را با ما در میان می‌گذارند از ضرورت زندگی کردن راه سبز نگفته بود. ما بقی ما نیز از این ضرورت آگاه باشیم یا نباشیم به هدایتی فطری در همین مسیر هستیم، لذا ضرورت ندارد که این شیوه را به یکدیگر تلقین کنیم؛ تنها کافی است از آن آگاه باشیم و پرستاری کنیم.

زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی که سرنوشت خود را به بود و نبودکسان پیوند زدند سرانجام - حداقل با فقدان او - سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای به تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بی‌دلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار کردند و به جاه‌ طلبان مجال دادند که در آنان طمع کنند.

مردمی که می‌خواهند سرپای خود بایستند و حیاتی کریمانه را تجربه کنند جا دارد که از نخستین قدم‌هایی که به ناکامی‌‌شان می‌انجامد بابیشترین دقت‌ها پیشگیری کنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیش شخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکسته‌ نفسی بی‌حقیقت و تعارف‌ گونه تلقی کنید.

برادر شما - میر حسین موسوی

سبز تا سبز

سلام
من ماهان نیکو هستم .

« یک وبلاگ در میهن بلاگ دارم به نام خبر و نظر :« نگاهی دیگر به سیاست و اجتماع
اینک می خواهم بر روی بلاگر بیایم و ادامه بدم ، چون اینجا امنیتش بیشتر است .
پس تا یاداشتی دیگر